نوروز 1393
بالاخره من و بابا تونستیم به خاطر اومدن یکی عزیزترین و دوست داشتنی ترین
افراد زندگیمون، خونه رو عوض کنیم و جای بزرگتری رو بگیریم. 13 روزه که اومدیمخونه جدید.
خدا رو شکر که جای خوبیه و کاملا مناسب برای تو که هر چی دلت میخواد
شیطونی کنی بدون اینکه هی بهت بگیم بشین همسایه پائینی اعصاب نداره .
دیشب کاراها تموم شد و موند چند تا ریزه کاری فنی که احتیاج به زمان داره.
اینقد سرم گرم بود و تب و تاب قضیه بالا بود که نفهمیدم ماه 4 چطوری تموم شد . امروز آخرین روز ماه 4 هست و فردا شروع ماه 5 ، دیگه به نصف راه دارم نزدیک می شم و لحظه شماری می کنم برای رفتن به سال جدید.
امیدوارم این چند تا مشکلم که الان وجود داره و خیلی درگیری ذهنی برام بوجود آورده خیلی زود حل بشه و تو سال جدید اثری ازش نباشه.
هفته قبل پاهام باد زیادی داشت که خودم فکر میکنم به خاطر این بود که زیاد رو پا بودم ، دکتر رفتم و صدای قلبت رو برام گذاشت ، عجیبه که این صدای درهم و عجول اینقدر دلنشین و شادی آوره ،
برام آزمایش پره اكلامپسي (مسموميت حاملگي) نوشت که تونستم دیروز و امروز انجامش بدم و امروز صبح تحویل آزمایشگاه بدم . که فقط برای اطمینان این آزمایش رو دادم چون صورت و دستام ورم نداره و همین علامت خوبیه.
یه سری هم خرید داریم که خدا بخواد امروز میریم و تمومش می کنیم و فردا با خیال راحت می تونم بشینم و هفت سین امسال رو بچینم.
عزیزم تصورت میکنم که سال دیگه سر سفره هفت سین زل زدی به ماهی قرمز کوچولوی توی تنگ و با حیرت نشونش میدی
دلم غنج می زنه برای تمام لحظات قشنگی که یکی یکی به خاطره های قشنگ تبدیل می شه
یاد نوروز 92 و 91 به خیر که چقدر حسرت تو دلم بود و چه بغضی لحظه سال تحویل داشتم ،
خدا رو به مهربونی خودش قسم میدم که این بغض رو از همه منتظرا بگیره و جاش انتظار شیرینه دنیا اومدن عزیزکشون رو بده
لحظه به لحظه ها می شمرم تا برسیم به بهار
به لحظه تازه شدن ، حالا تازه دارم بوی عید رو حس میکنم
تلاش میکنم هر چی فکر بده بریزم دورو چشم به اینده داشته باشم
آرزو می کنم تمام لحظات قشنگ برای دوستانم تکرار بشه
و زندگی همه پر از شادی و غرور و محبت باشه