بانو رباب
روزهاست که بی قرارم ،
لالایی میخوانم و زیر لب ذکر العطش دارم ،
روزهاست که گهواره خالی علی اصغر را می بینم و دلم تاب نمی آورد ،
روزهاست که لالایی خوان و روضه خوانم ،
گهواره خالی ، قنداقه خونین / لایی لایی از سفر برگشته اصغر
چرا مادر نمیخوابی / عزیزم از چه بی تابی / گمانم تشنه آبی / لالایی اصغرم لالا
روزهاست که نگاهت می کنم ، اشک می ریزم و با لبخند برایت از رباب می گویم ،
روزهاست چشم از گلویت بر نمی دارم ،
باور نمی کنم تیر سه شعبه در گلوی ظریف پسرکی شیرخوار جا بگیر ،
روزهاست در حیرتم از توان رباب که بعد علی اصغر چه بر سرش آمد،
ساعت هاست نشسته ام و دلم نمی آید زمینت بگذارم دردانه من ،
رباب با آغوشه بی علی اصغر چه کرد ،
هنوز به حسین نرسیده ام ، مانده تا به حسین برسم ،
هنوز بر سر صبر و عشق و ایمان زینب کبری درجا می زنم ،
هنوز بر دله سوخته لیلا می سوزم ،
رباب که جای خود دارد ،
نه اینکه امسال یادتان کرده باشم نه ،
میدانی پای ثابت حیرانی هایم شمائید بانو ،
اما انگار امسال بیشتر می فهمم ،
محمدم اگر امروز تو را دارم صدقه سر کودکیست که شام غریبان سال قبل قسمش دادم
دلم شکست و زار زدم که بانو به دل سوخته ات سوگند دله سوخته ام را دریاب
یادم هست که خرد شدم
که شکستم
که مادرم به داده دلم رسید و پا به پای من سوخت
شاید به دل مادرم نگاه کرد که تو را به من بخشید عزیزکم
نذرت کردم که باشی و نوکر علی اصغره حسین و رباب شوی
مولا جان ، حسین جان مانده تا به شما برسم ،
دستمان به دامان کودک شش ماهت ، دستمان را بگیر،
با هزار امید نذرت کرده ام مادر جان،
کاش که یار امام زمانمان باشی .