کنار سفره خالی ...
داشت می خوند
بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد
ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد
کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن
یه روزی هر کسی باشن حساباشونو پس می دن
عبادت از سر وحشت واسه عاشق عبادت نیست
پرستش راه تسکینه پرستیدن تجارت نیست
سر آزادگی مردن ته دلدادگی میشه
یه وقتایی تمام دین همین آزادگی میشه
کنار سفره ی خالی یه دنیا آرزو چیدن
بفهمن آدمی یک عمر بهت گندم نشون می دن
نذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه
خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه
کسایی که به هر راهی دارن روزیتو می گیرن
گمونم یادشون رفته همه یک روز می میرن
جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم
همه یک روز می فهمن چه جوری زندگی کردیم
اما من هنوز تو این مصرع گیر افتادم
کنار سفره ی خالی یه دنیا آرزو چیدم .....
جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم .....
یکی یه کاغذ می گیره جلومو و به روم می خنده
روش نوشته
امید دلهاست .... عباس
دلم لرزید
به بابا نگاه می کنم
آروم و مطمئن نشسته ،
شاید این اطمینانش منو اسیر مهربونیش کرده
به خودم نگاه می کنم
پر از اضطراب و دلشوره
دیشب خوابت رو دیدم مامان جان
پسر بودی ، رو دوشم سوار شدی و دستات رو دور گردنم انداختی