عید که می شود
منتظره بوی یاسم
که بپیچد و مستم کند
که با هم برویم و گم شویم میان خاطرات سالهای دور
که به او بگویم بابزرگم کودکت کودکی دارد
دلم هر سال نزدیک عید پر میکشد به خانه قدیمی و مهربان تو
که حالا شاید اثری از آن نمانده باشد
و مشتاقانه در آغوشت غرق می شوم
و میان انگشتان بلند و کشیده ات فشرده می شوم
محو قرآن خواندنت می شوم
صدایت می پیچید
انگار همین لحظه همین جایی کنار همین کرسی، کنار پنجره
با همان عینک دور مشکیه معروف !
کنار یک استکان کمرباریک پر از چای و جعبه تنباکو
عید که می شود باز نبودنت تازه تر از همیشه می شود
انگار همین دیروز رفته ای.
دلم ....
دلم میخواهد همین جا در سالهای دور بمانم
دلم میخواهد لحظه ای ذهنم آرام بگیرد
دلم میخواهد عید باشد و تو
و فکری که کار نکند
و نگرانی که پیدایش نباشد
چند ساعت سکوت میخواهم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی