هفته بیست و هشتم
الان که دارم می نویسم بابا خوابه و تو با من بیداری. اونقد محکم پاهات رو می کوبی انگار می خوای میز رو بکشی عقب تر تا راحت تر جا به جا بشی ، حسه خیلی قشنگیه ، لذتی وصف نشدنی، اینکه هستی و مدام با تکونات اینو یادآوری میکنی. دیگه اینقد بزرگ شدی که لازم نباشه بابا حست کنه ، می تونه کامل ببینه که داری از این طرف به اونطرف می ری. بابا که شروع میکنه به حرف زدن، تو هم شروع میکنی به تکون خوردن.
پسره قشنگم ، هر روز که میگذره بیشتر سعی میکنم تو ارامش باشم تا تو هم سهمت رو از این آرامش ببری روزای خوبی رو پشت سر نذاشتیم ، بعد از اون اتفاقات تلخ که از قبل از عید تا سه هفته پیش ادامه داشت. میدونم که تو هم با ما توعذاب بودی ولی تمام سعیم رو میکردم که کمتر نصیب تو بشه. اما یه وقتا قابل کنترل نبود. تو که شاهد بودی! حتی دو سه بارم به دوستام پریدم و می دونم که ناراحتشون کردم. مدتی بود عادت کرده بودم به گفتن برای کسایی که فکر میکردم ومیکنم که خیلی شبیه بودیم و هستیم. ولی حس اینکه کسی از ماجراهام خبر نداشته باشه انگار بهتره انگار قابل تحملتره ، برای همینم سکوت کردم ، برای خودم نوشتم ونوشتم و نوشتم ولی با کمک خدا اون روزا گذشت
پس ما هم ............. بگذریم
مادرجون طبق اخرین سونوگرافی امروز 27 هفته و 2 روزته . دو هفته پیش متوجه یه سری ترشحات غیر عادی شدم وسریع با مامای دکتر تماس گرفتم و رفتم بلوک زایمان. فهمیدن که کیسه ابم سوراخ شده و برام استراحت چند روزه نوشتن و خدا رو شکر که رفع شد. بعدش هم متوجه شدم به خاطر طرز قرار گیری تو به کلیه هام داره فشار می یاد و قندمم به همین خاطر بالا رفته. با مشورت متخصص غدد و تغذیه بنا بر این شد که دو هفته با رژیم و خوابیدن صحیح و پیاده روی بیشتر قند رو کنترل کنیم و اگه نشد انسولین رو شروع کنم. توکل به خدا فقط اینکه تو سالم باشی و سالم و به موقع برسیدستم ، بقیش مهم نیست عزیزه دلم . دو هفتس که با دستگاه قندم رو چهار بار در روز چک میکنم و دو روزه که قندم کنترل شده و خدا رو شکر خوبه ، امیدوارم از این بعدشم همین باشه.
تمام جمعه ای که گذشت زبونم به ذکر بود. دلم آشوبه شنبه رو داشت. یادته دعاهایی که باهم خونده بودیم ، ختم یس ،ختم صلوات ، نادعلی ها ، شکی نیست که خیری توش بوده ، بیا دعا کنیم خدا جواب صبرشون رو بده و زودتر خبر خوشبشنویم . هم برای خاله مریم هم زندایی پریسا و همین طور برای بقیه خاله ها که منتظرن و خداشون اونقدر مهربونه کهیکی از همین روزا لک لک ها رو راهی می کنه .
جور عجیبی بهت دل بستم ، هر روز ذکر علی میگیرم و آرزو میکنم لحظه ای از آل علی جدا نباشی