یه روز پر از اضطراب
یه روز پر از اضطراب
پریشب بعد از چند روز تاخیر ، تصمیم گرفتم بی بی چک بزارم ،
گذاشتم و تو لحظه اول هر دو خط ظاهر شد ،
خط دوم کمرنگ ولی کاملا مشخص
یهو همه چی با هم یه رنگ دیگه شد ، هنگ کردم ، باور نکردم
هی نگاه می کردم و می گفتم امکان نداره اشتباه می کنم
وضو گرفتم و رفتم که نماز بخونم ،
نمی دونم چقد طول کشید ولی یهو دیدم بابایی نشسته کنارم
گفت چی شده چرا اینطوری اینجا نشستی
نتونستم خودمو کنترل کنم ، بدون اینکه هیچی بگم بردمش و بی بی رو نشونش دادم
یه کم جا خورد ولی زود خودشو جمع و جور کرد شروع کرد به شوخی کردن
اما فایده ای نداشت
کل ذهنم درگیر ماجرا بود
بهش گفتم بیا بریم یکی دیگه بخریم که مطمئن بشیم
گفت الان 12 شب کجا بریم
گفتم من تا صبح حتما دیونه می شم ، .... و اون قبول کرد
اما تو لحظه آخر از رفتن پشیمون شدم ، حس می کردم نتیجه کاذب بوده
هرچند که یه کم بعد فهمیدیم داروخانه شبانه روزی نیست که بریم سراغش
ولی با خیال خودم تا صبح شادی کردم و غصه خوردم
بگذریم که تا صبح چی گذشت اما اول وقت که رفتم و دیدم داروخانه هنوز باز نشده
مستقیم رفتم آزمایشگاه کنار دستی
خانم مسئول پرسید با بی بی چک تست کردی ، گفتم بله
گفت میخوای مثبت باشه ، سرمو تکون دادم که بله
گفت پس انشاءاله مثبته و تو ماه رمضون یه شیرینی به ما میدی
دلم بهم پیچید ،
حالم رو دید، گفت نیم ساعت دیگه زنگ بزن جواب اولیه رو بگم
دلم میخواست فرار کنم ، از در آزمایشگاه که زدم بیرون
تا خونه اشکام امون بهم ندادن ،
نمیدونم کسی تو خیابون بود یا نه
رسیدم خونه ، خاله مریم تمام دیشب و صبح دل نگران بود
مدام پیام می داد و من حس میکردم چه خوب که دوستایی دارم که دوستن
بودنشون نعمت بزرگیه مخصوصا تو وقتایی که هیچ کسی شاید نتونه اونطور که باید آدمو درک
کنه
فرار کردم ، چادر نمازم رو کشیدم رو سرم و چشامو بستم ،
و نیم ساعت بعد تماس گرفتم و جواب منفی بود
.................
و این یعنی ادامه انتظار
امیدوارم زود دور جدید شروع بشه و من بتونم برنامه هایی که دارم اجرا کنم
امیدوارم