عزیزکم

اون که میخوام ....

خوبم ......... ملالی نیست مادر جان جز .... جز .... آنکه هر چه رویا می سازم ، خراب می شود و هر چه امید تلنبار میکنم ، آتش می گیرد ملالی نیست عزیزکم جز ...... جز ..... آنکه میان خیال و واقعیت تفاوتی درک نمی کنم و هرچه می سازم ، تلخ ویران می شود ملالی نیست کودکم جز آنکه ..... خرابم  
12 آذر 1391

نازکم

دلشوره هایم شروع شده  باز هم لحظه شماری ها  باز هم دل نگرانی ها  نه مثل هر بار درست مثل بار اول  یادت هست عزیزکم ! من بودم و رویای تو و دنیای اشکها میخواهم بی تفاوت باشم اما هر روز کم توانتر می شوم باورهایم حس خوبی دارند  و ....... دلم ترسی عجیب کاش خدا تو را بخواهد  یا دلم توان خواست خدا را داشته باشد عزیزم محبت مولا را برایت میخواهم ،  با هزاران آرزوی دیگر روزنه امیدی کافیست این روزها تا دل ببندم به تمام آینده  امیدم ، کودکم   .................. کودکم
30 آبان 1391

خدا میگیره دستم رو

  خواستنت برایم پر برکت شده که خدا نزدیکم شده یا شاید  من نزدیکه خدا کم شدن فاصله را حس میکنم   خدا می بینه حالم رو ..... خدا می دونه حسم رو از اون بالا میاد پائین .... خدا می گیره دستم رو ------------------------------------------------------------------------------------------------ جوجوی مامان ، اخ که چقدر فکر کردن به تو برام هیجان آور شده یاد لحظه ای که حست کنم ، که کنج سینم آروم بخوابونمت که انگشتم رو محکم تو دستات بگیری ،‌ که لب وربچینی و بغض کنی که تو خواب بخندی ، که ....... واااااااااااااااااااااااااااااااااااای به قول خاله هیجان ،‌خدایا دستت درد نکنه     ...
22 آبان 1391

خواب !!!

  تمام نشانه ها از آمدنت میگویند این بار بی صبرتر از قبلم ، این بار ، باز هم چشم انتظارت هستم خواب مادربزرگ را تعبیر کن خواب ........ .................   محرم نزدیک است .......
9 آبان 1391

عزیزکمممممممممممممم

  عزیزه مامانی خوبی عسلم؟ دیروز عید قربان بود ، صبحش به اندازه 10 دقیقه موقع رفتن خونه مامانی با بابا جونی حرف زدم ، برای اینکه راضی بشه بره آزمایش بده امیدوارم که اثر داشته باشه ، ولی دیگه دکتر رفتن یه طرفه من که فایده نداره، یعنی دکتر دیگه کاری انجام نمی ده تا جواب آزمایش بابا رو نبینه خدا کنه خودش به فکر بیفته و بره وگرنه مادر جان ، دیگه کاری ازمن بر نمیاد جز دعا و دعا و دعا   یا علی ...
8 آبان 1391

در کنارم زندگی آغاز کن ...

عاقبت در یک شب از شب های دور   کودک من پا به دنیا می نهد   آن زمان بر من خدای مهربان   نام شور انگیز مادر می نهد   بینمش روزی که طفلم همچو گل   در میان بسترش خوابیده است   بوی او چون عطر پیک یاس ها   در مشام جان من پیچیده است   پیکرش را می فشارم در برم   گویمش چشمان خود را باز کن   همچو عشق پاک من جاوید باش   در کنارم زندگی آغاز کن... ...
6 آبان 1391

امروز 14 مرداد ماه ، یک روز قبل از تولدم

امروز رفتم دکتر ، بابا امروز بی حوصله شده منم همین طور نمی دونم چرا اما هیچی جور در نمی یاد دوست داشتم تو رو همین الان داشتم اینهمه سوال اطرافیان کلافم می کنه کاش بدونن من بیشتر از همه بی قرار تو ام مادر
3 آبان 1391

تولد مامان

سلام عزیزم دخترمی یا پسرم؟! امروز تولده مامانه ، دلش می خواست امروز تو هم توی دلش بودی و حست میکرد، حیف که خدا نخواست در عوض امیدواره سال دیگه توی بغلش باشی،‌ عجیب امیدوار شده ، در عین حال آرومه آرومم امروز تو که نبودی ، بابا هم نبود ، اصلا انگار هیشکی نبود ،‌از اون تولدا بود که چشمم منتظر موند ،‌ چه دلم ..... وقتی بابا و تو نباشین و تولدم رو ....... دیگه مهم نیست کی باشه و چیکار کنه همین که من بدون شما ها باشم ، یه دنیا ادم هم نمی تونه از تنهایی درم بیاره ،‌ احساس تنهایی میکنم حس بی ارزش بودن ، حس ناتوان بودن ،‌ حس آشنای غصه ،‌ حس کم بودن ، کم بودن و کم بودن چیزی نمی تونم بگم ، هر چی میگم نمی تو...
3 آبان 1391

دل تنگ

سلام مادر جون ، حسم می گه این بار هم نمی شه   اگه نشه یه مدت دست بر میدارم ، میخوام یه کم آرامش بگیرم، بس که دلتنگ اومدنت بودم بدنم پر از استرس شده   دعام کنم عزیزکم
3 آبان 1391

امید به خدا

سلام مامان جان دارم سعی می کنم خودم رو متقاعد کنم که هر وقت خدا بخواد می یای، امیدوارم خدا زود بخواد به خیر و صلاح بخواد مامان جونی دنبال یه کادو هستم واسه بابایی بخرم ، آخه دو هفته دیگه سالگرد عروسیه کاش تو هم بودی که جشنمون کامل بشه عزیزکم   دردونه من از خدا بخواه که زودتر بیای می دونی که دلم برات هلاکه
3 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عزیزکم می باشد