سکوتم
عزیز مادر
حس عجیبی است که تو را بخواهم و زبانم قفل بماند
این خوابهای پریشان که تو را گم می کنم و گریه امانم نمی دهد
این خوابها که تو را شیر می دهم و چشمم در چشم توست
این خوابها که خوابیده ای، آرام و آسوده در آغوشم
و بعد صبح و روز جدید، بدون هیچ نشانی از غصه شب
امروز نشد مقاومت کنم ، دلم هوایی شد ، حسه بی حسی
تخلیه انرژی شده ام ،
این روزها حالم خوب است
فهمیده ام که باید خوب باشم
چه زهر کنم این ایام را چه نه ، می گذرند.
پدر نباید ناراحت باشد، دوستان نباید ناراحتی را لمس کنند
همکاران ، و ....... دلم چه بزرگ شده ، جا دارد برای همه اینها
امروز اما ...... لبریز شدم ، با تو حرف زدم ، تمام روزم را
با تو عزیزکم
سکوتم نشان رضایت بود از آنکه آرامشم را دارم
و اینکه نمی خواستم چیزی از نبود تو بنویسم ،
از اینکه خواسته ام را سرکوب می کنم و جلوی دلم را می گیرم اما ....
اما این خوابها امانم نمی دهند مادر جان
امان نمی دهند ................