عزیزکم

بابزرگم

  هیچ وقت نبودنت برایم عادی نشد    هیچ وقت یادم نمی رود که بودی و چهره ات آرامش بخش    هیچ وقت یادم نمی رود که نگاهت عمق داشت برایم و صدایت ....   دستان استخوانی و لاغرت   کت و شلوار آبی نفتی ات   قرآن جلد مشکی و عینک دور مشکی ات   لبخند آخری که بهترین تابلوی ذهنم شد    چهاردهمین سالگرد نبودنت شد   همیشه محتاج دیدنت هستم ، تا هر وقت که زنده باشم    بابزرگم  ........   ...
1 بهمن 1392

هفت هفتگی

  دومین دیدار ، شنبه 21 دی ماه   چشمم را بستم تا تصورت کنم ،   شاید هم ترس را پنهان کنم   ترس نبودنت ، رشد نکردنت   نکندها ، شاید ها ، اگر ها ...   دستگاه سونو را که حس کردم بغض امانم نداد   قدت شده بود 10 میلیمتر و قلبت ... قلبت چه زیبا می تپید   انقد تند و قشنگ که محوت شدم که یادم رفت بگویم دکتر عکسش را میدهی؟   دقیق 7 هفته   عمرم به اندازه تمام دنیا میخواهمت       ...
30 دی 1392

آن روز پائیزی

  به دست خودم که نگاه میکنم ، خالی تر از همیشه به نظر می رسد     اما به کرم تو که نگاه میکنم حیران میمانم میان اینهمه محبت   که گاهی نه دیدمشان نه حسشان کردم. ماههایی که گذشت و پر و خالی از امید شد. 19 ماه و هرکدام دست کم 30 روز، روزهایی که جز خودم و دوستان منتظرم هیچ کس درکشان نخواهد کرد. شبهایی که تا صبح خواب یک خط بودن و دوخط شدن بی بی چکها امان می برید و صبحهایی که تمام آروزها ویران می شد و روز از نو روزی از نو.       به هر پیام مادر شدنی دل خوش میکردم که روزی نوبت من هم خواهد شد، و هر ماه ماجرایی تازه انگار تو را از ما دورت...
30 آذر 1392

چشممان به آمدنت روشن عزیزکم

  دو خط بی بی چک که برایم غریبه نبود بتای 100 که قشنگ ترین عدد زندگیم شد و حضور تو کودکم که تمام رویاهایم را حقیقی کرد و ناباوری که رنگ خوشبختی داشت     خوش اومدی عزیزه دل بابا و مامان     ...
26 آذر 1392

پروردگارا

دلهره شیرینی درونم جان گرفته   انگار همین حالا مهر زده اند که بیا و قسمتت را بگیر   من زیادی خوش باورم یا دلم نوید چیزی می دهد   مثل روزهای اول مدرسه که پاهایم خالی از جان می شد از شوق دیدن دوستان   مثل روز اول دانشگاه   مثل روز عقد   با خود تکرار میکنم امیدی هست ؛ چون خدایی هست    نگران فردایم نیستم، خدای دیروز و امروزم، فردا هم است    نگران دل کوچکم هستم که به لرزشی در هم نشکند     خدایا می دانم که آماده برآوردن حاجات امیدوارانی   و تسلی دهنده حال پریشان خاطرانی   قسمتم را و صلاحم را برایم بخواه   روزیم را مادر ش...
16 مهر 1392

سومین سالگرد

  سومین سالگرد ازدواج هم گذشت و ما هنوز زوج خوشبخت سه سال قبل هستیم ، بازم نشد که تو یه مناسبت خوب ، خبر خوب پدر شدن رو تحویل بابا بدم ، حیف شد ، روز اول سفر هنوز تو کش مکش ناراحتی های یک ماهه گذشته بودم روز دوم همه چی خوب بود و همه چی سر جای خودش ، هنوز هم دوستش دارم بیشتر از همیشه     مادر شدن چقدر از من دور است هر دوره دورتر از قبل می شود و هرماه یه قدم عقب تر می روم شاید اینها همه دور خیز باشه برای پریدن ، کسی چه میداند خدا چه در مشت دارد     پیش دکتر طرازی و دکتر عارفی رفتم و بالاخره خانم دکتر عارفی رو انتخاب کردم ...
14 مهر 1392

یه حرفایی

  یه حرفایی هست که فقط جاش تودله چون هیچ وقت و هیچ جا و به هیچ  کسی نمی تونی بگی    یه حرفایی هم هست که حکم نصیحت داره یه وقتا دلمون میخواد چشامون رو روی تمام نصیحتای دنیا ببندیم و هیچ حرفی نشنویم    یه حرفایی هم هست که بغض رو فرو میکنه تو گلوی ادم ، نمی فهمی از خوشحالیه ، از ناراحتیه دقیقا این چیه    یه حرفایی هم هست که قراره بشه مرهم اما از نوع نمکش ، به مرهم بودنش ایمان داری ولی مطمئنی یه دور باید بسوزی تا خوب بشی    یه وقتم زمانی می رسه که هیچی برای گفتن نیست   نخندین بهم امروز همه حرفای بالا رو با هم دارم  چه ثروتی دارم من   ...
12 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عزیزکم می باشد