عزیزکم

سکوتم

  عزیز مادر حس عجیبی است که تو را بخواهم و زبانم قفل بماند این خوابهای پریشان که تو را گم می کنم و گریه امانم نمی دهد این خوابها که تو را شیر می دهم و چشمم در چشم توست این خوابها که خوابیده ای، آرام و آسوده در آغوشم و بعد صبح و روز جدید، بدون هیچ نشانی از غصه شب امروز نشد مقاومت کنم ،‌ دلم هوایی شد ، حسه بی حسی تخلیه انرژی شده ام ، این روزها حالم خوب است فهمیده ام که باید خوب باشم چه زهر کنم این ایام را چه نه ، می گذرند. پدر نباید ناراحت باشد، دوستان نباید ناراحتی را لمس کنند همکاران ، و ....... دلم چه بزرگ شده ، جا دارد برای همه اینها امروز اما ...... لبریز شدم ، با تو حرف زدم ، تمام روزم را ...
14 بهمن 1391

این روزها

این روزهــــا زیادی ساکتــــ شده ام حرفــــ هایم نمی دانم چــــرا به جای گلــــو ، از چشــــم هایم بیرونــــ می آیند . . .
27 آذر 1391

اون که میخوام ....

خوبم ......... ملالی نیست مادر جان جز .... جز .... آنکه هر چه رویا می سازم ، خراب می شود و هر چه امید تلنبار میکنم ، آتش می گیرد ملالی نیست عزیزکم جز ...... جز ..... آنکه میان خیال و واقعیت تفاوتی درک نمی کنم و هرچه می سازم ، تلخ ویران می شود ملالی نیست کودکم جز آنکه ..... خرابم  
12 آذر 1391

نازکم

دلشوره هایم شروع شده  باز هم لحظه شماری ها  باز هم دل نگرانی ها  نه مثل هر بار درست مثل بار اول  یادت هست عزیزکم ! من بودم و رویای تو و دنیای اشکها میخواهم بی تفاوت باشم اما هر روز کم توانتر می شوم باورهایم حس خوبی دارند  و ....... دلم ترسی عجیب کاش خدا تو را بخواهد  یا دلم توان خواست خدا را داشته باشد عزیزم محبت مولا را برایت میخواهم ،  با هزاران آرزوی دیگر روزنه امیدی کافیست این روزها تا دل ببندم به تمام آینده  امیدم ، کودکم   .................. کودکم
30 آبان 1391

خدا میگیره دستم رو

  خواستنت برایم پر برکت شده که خدا نزدیکم شده یا شاید  من نزدیکه خدا کم شدن فاصله را حس میکنم   خدا می بینه حالم رو ..... خدا می دونه حسم رو از اون بالا میاد پائین .... خدا می گیره دستم رو ------------------------------------------------------------------------------------------------ جوجوی مامان ، اخ که چقدر فکر کردن به تو برام هیجان آور شده یاد لحظه ای که حست کنم ، که کنج سینم آروم بخوابونمت که انگشتم رو محکم تو دستات بگیری ،‌ که لب وربچینی و بغض کنی که تو خواب بخندی ، که ....... واااااااااااااااااااااااااااااااااااای به قول خاله هیجان ،‌خدایا دستت درد نکنه     ...
22 آبان 1391

خواب !!!

  تمام نشانه ها از آمدنت میگویند این بار بی صبرتر از قبلم ، این بار ، باز هم چشم انتظارت هستم خواب مادربزرگ را تعبیر کن خواب ........ .................   محرم نزدیک است .......
9 آبان 1391

عزیزکمممممممممممممم

  عزیزه مامانی خوبی عسلم؟ دیروز عید قربان بود ، صبحش به اندازه 10 دقیقه موقع رفتن خونه مامانی با بابا جونی حرف زدم ، برای اینکه راضی بشه بره آزمایش بده امیدوارم که اثر داشته باشه ، ولی دیگه دکتر رفتن یه طرفه من که فایده نداره، یعنی دکتر دیگه کاری انجام نمی ده تا جواب آزمایش بابا رو نبینه خدا کنه خودش به فکر بیفته و بره وگرنه مادر جان ، دیگه کاری ازمن بر نمیاد جز دعا و دعا و دعا   یا علی ...
8 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عزیزکم می باشد